کد مطلب:314598 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

حضرت عباس بیاید تو را نجات دهد
2. در زمان طاغوت فرماندهی سربازی را به مأموریت به كردستان و اطراف ارومیه می فرستد و سرباز رفته باز نمی گردد. دیگری را در تعقیب او می فرستد، او هم باز نمی گردد، سومی را در تعقیب ایشان می فرستد، او هم رفته در كنار قریه ای كه اسمش را فراموش كرده ام می بیند. رئیس قوم كه كلا از اكرادند قدم می زند و از سرباز تقاضای مهمان شدن كرده، وارد شده، می پرسد: زبان كردی می دانی؟ با این كه می دانست می گوید: نه. صاحب خانه هم جلاد گردن كلفتی را احضار می كند و جلاد به زبان كردی به صاحب خانه می گوید: دو عدد تفنگ را خودت برداشتی ولی این تفنگ مال من خواهد بود. و خنجری كشیده سرباز را قصد می كند. سرباز مضطرب شده او را به حضرت عباس علیه السلام قسم می دهند و آن ملعون خنجر را به پهلوی چپش وارد



[ صفحه 595]



كرده می گوید: حضرت عباس بیاید تو را نجات بدهد. در این حال، صدای بوق ماشینی به گوش رسیده صاحب خانه را صدا می كنند و اینها ناچار شده رختخواب ها را روی سرباز مجروح ریخته صاحبان صدا یك نفر افسر و یك نفر دكتر و چند سرباز وارد شده می بینند رختخواب ها در وسط منزل است. می پرسند و صاحب خانه جواب می دهد: ما در خواب بودیم كه صدای شما رسید. بالاخره واردین روی همان رختخواب ها نشسته و ظنین شده رختخواب ها را كنار زده، قضیه كشف می شود و سرباز را دریافته و صاحب خانه و قاتل را دستگیر و به اعدام محكوم می كنند و سرباز را معالجه نموده و از مرگ نجات می دهند.